گل من

دختر شیرینم امروز 7 / 7 / 95 روز چهارشنبه است امروز تو شش ماهه شدی مبارکت باشه عزیزم نیمسال کنار ما زندگی کردی و به خونه ی ما شادی بخشیدی. امروز صبح من و بابا تورو بردیم واکسن زدیم.دختر قشنگم میخوام از عادت های تو برات بگم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بخندی. از خوابت باید بگم که خداروشکر از همون اول که دنیا اومدی شب ها کامل میخوابی.فقط برای شیر خوردن بیدار میشی و زود میخوابی. ساعت خواب تو 9 شب هست عزیزم. اما صبح ها.... تو ساعت 6 صبح بیدار میشی و با شادی و خوشحالی آواز میخونی ، جیغ می کشی ، شصت پاتو ملچ و ملوچ میخوری و بازی می کنی !!! غذا خوردن تو هم برای خودش داستانیه! اگر دسته قاشق رو خودت بگیری مو...

سورپرایززززززز   اسم دختر خوشگلمون چیه؟   د    ن   ی    ز   دنیز یعنی دریا به زبان ترکی استانبولی   عاشششقتیم دنیزی  ...

یک نیمه شب آروم و قشنگ بهاری،  هفتم فروردین 95 ، یک روز جلوتر از موعد سزارین، احساس کردم تو داری میایی پیشمون...بابایی رو صدا زدم و به مامان جون راحله زنگ زدیم و رفتیم بیمارستان نجمیه.پرستار هم به خانم دکتر طلاچیان زنگ زد و دختر خوشگلمون ساعت 4:40 بامداد، درست وقت اذان صبح پا به دنیا گذاشت و پشت سرش بارون بهاری بارید...خوش قدم خانوم خیر و برکت آورد... عمه ها و دایی جون تو بیمارستان اومدن ملاقات دخترم...همه گفتن دخترم کپی باباشه! روز بعد رفتیم خونه و مامان جوناش پیشمون بودن.دخترم زردی خفیفی گرفت و براش دستگاه آوردیم تو خونه و زودی خوب شد.دخترم رو بردیم موسسه نسل امید غربالگری 43 بیماری متابولیک و خداروشکر صحیح و سلام...

سلام پرنسس ایرونی من !   الان بیست و سه هفته داری و دکتر طلاچیان خیلی از وضعیتت راضی هستن  شکر خدا. دیشب با خاله نسرین رفتیم برای اتاقت یه عالمه وسایل تزئینی خوشگل خریدیم. دختر ما لایق بهترین هاست.   بابا جون هم برات یه کیسه آب گرم ناز و صورتی خریده که شبیه مال مامانه ، اما مخصوص دخمل کوچولوها ! بابایی بعضی وقتا میاد یواشکی باهات در گوشی حرف میزنه که حرفاتون بین خودتون بمونه و من نفهمم! راستی یه سوال علمی ! هیچ میدونی الان چه اندازه ای هستی؟ اندازه یه ذرت ! 35 سانت!  دورت بگردم دخمل کوچولو. یادت نره مامانی و بابایی چقدر ...

بهترینم ! 17 آبان 94 با مامان جون اشرف رفتیم غربالگری سه ماهه دوم ، موسسه نسل امید. مشخص شد 225 گرم هستی ماشالله! خدارو شکر دکتر طهماسب پور باز هم از وضعیت من و تو راضی بود ، و اگه بدونی چی گفت... تو دخمل مایی عزیزم...! یه دخمل کوچولو و پاک که خدا به من و بابا جونت هدیه داد. بابایی اومد دنبالمون، برات جایزه خرید دخترم ! ست قاشق غذا خوری و شیشه شیر کوچولوی wee. مامان جون راحله هم از کانادا برگشت و برات کادوهای خوشگل آورد.  بابا جون یه ماشین جدید خرید تا دخترمون وقتی میاد راحت تر باشه. دوستای مامان و بابا (خاله سمیرا و همسرش) هم منتظر هستن تا دوقلوهاشون ، یه دختر و یه پسر که همسن و سالت میشن انش...

به نام خدا... عزیزکم تو سه ماهه اولت عروسی پسرخاله ی مامان، فامیل بابا، و همکار بابا بود. مریم جون ،دختر عمه مهربونت هم نامزد کرد. مامان جون راحله هم پونزده روز قبل از غربالگری اولت رفت کانادا. سه روز بعد از غربالگری اولت بابایی من و تو رو با دوستامون، خاله ندا و عمو حمید، برد کنسرت محسن یگانه. شب خیلی خوبی بود و معلوم بود به تو هم خیلی خوش میگذره چون اصلا حال مامانی رو بد نکردی ! ...

خدایا شکرت... شیرینم ببخش که مدت طولانی برات چیزی ننوشتم. به جاش امروز کلی حرفای خوب خوب باهات دارم.   6 مهر 94 با بابایی رفتیم موسسه نسل امید برای غربالگری سه ماهه اولت. برای سونوگرافی سه بعدی تا چند تا سرفه کردم زود همکاری کردی و تکون خوردی! که دکتر گفتن چه بچه ی حرف گوش کنی !   خدارو شکر همه چیز نرمال و صحیح و سالم بود و دکتر گفتن احتمالا دخملی ! قند تو دل من و بابایی آب شد، اما هنوز 100% نیست.   اینم نیمرخت تو هفته ی 13 ! ببین با 6/5 سانت قد،چه عسلی هستی! ...

بابا جون واسه نی نی یه شیشه شیر wee  خریده! به امید خدا پس فردا میرم غربالگری که انشالله بشنویم صحیح و سلامتی عشقم انقدر برات آرزوهای خوشگل داریم که نگو! کاش بدونی چقدر مامانی و بابایی عاشقتن ...

به امید حق امروز گل مامان و باباش نه هفته و سه روزشه  یعنی وارد هفته دهم از زندگی قشنگش شده سه سانت قد و 4 گرم وزن داره  امروز توی کتاب خوندم که حالا دیگه فرزند شما به اسم "جنین" شناخته میشه الهی قربونت برم زیتون من  ...