تولدت مبارک عشق کوچولوی ما
یک نیمه شب آروم و قشنگ بهاری،
هفتم فروردین 95 ، یک روز جلوتر از موعد سزارین،
احساس کردم تو داری میایی پیشمون...بابایی رو صدا زدم و به مامان جون راحله زنگ زدیم و رفتیم بیمارستان نجمیه.پرستار هم به خانم دکتر طلاچیان زنگ زد و دختر خوشگلمون ساعت 4:40 بامداد، درست وقت اذان صبح پا به دنیا گذاشت و پشت سرش بارون بهاری بارید...خوش قدم خانوم خیر و برکت آورد...
عمه ها و دایی جون تو بیمارستان اومدن ملاقات دخترم...همه گفتن دخترم کپی باباشه!
روز بعد رفتیم خونه و مامان جوناش پیشمون بودن.دخترم زردی خفیفی گرفت و براش دستگاه آوردیم تو خونه و زودی خوب شد.دخترم رو بردیم موسسه نسل امید غربالگری 43 بیماری متابولیک و خداروشکر صحیح و سلامت بود.
دختر نازمون 4 روز دیگه 4 ماهش تموم میشه و میتونه خوردن غذا رو شروع کنه
از اتفاقات پیش اومده باید بگم دایی نیما چند روز پیش عقد کرد و خاله ندا هم بارداره و سه چهار ماه دیگه دخمل قشنگش دنیا میاد.نورا جون دختر خاله سمیه هم حسابی با دخترم دوسته و صداش میزنه دسین!!
خدایا هزار بار ازت ممنونیم که دختر شیرینمون رو به ما هدیه دادی